از شمارۀ

خرده‌رنج‌های هویت‌بخش

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

روایت یک استمرار

نویسنده: مژده مقیسه

زمان مطالعه:4 دقیقه

روایت یک استمرار

روایت یک استمرار

هفت‌ساله بودم. صبح‌ها مقنعه‌ی سفید چانه‌دارم –که از سر کج‌سلیقگی طراحان یونیفرم‌ مدارس دخترانه، روی پیشانی‌اش یک نوار سرمه‌ای داشت– را در کمتر از یک دقیقه پشت و رو می‌کردم، کِشش را می‌انداختم توی گردنم و بیخ‌تابیخ صورتم را می‌چپاندم تویش و می‌رفتم مدرسه. از آن روزها که کلاس‌اولیِ بی‌حاشیه‌ی بی‌دوست‌ورفیق و درس‌خوانی بودم، جز کشِ مقنعه‌ی چانه‌دار سفیدم و تلاشم برای نفر اول بودن توی کلاس، هیچ خاطره‌ی روشن دیگری ندارم. از کلاس دوم و سوم و چهارم هم همین‌طور. تنها اتفاق مستمر و پیوسته‌ی تمام این سال‌ها و تمام سال‌های بعد تا آخرین روز خردادِ سالِ قبل از کنکوری‌بودن، رفتن به کلاس زبان انگلیسی بود؛ از آبان ۸۷ تا خرداد ۹۷. از شهریه‌ی هجده هزار تومانی استارتر تا صد‌و‌هشتاد‌و‌پنج هزار تومانی اَدوَنسد. تمام این جزئیات به شکل دقیقی توی حافظه‌ام ثبت شده‌اند. در واقع وقتی می‌گویم من در تمام این سال‌ها، در زمستان و تابستان، در برف و باران و با هر نوع وسیله‌ی نقلیه‌ی موجود، رفته‌ام کلاس زبان، واقعا اغراق نمی‌‌کنم.

 

آن سال‌ها، محله‌ی ما جایی در دامنه‌های قله زو بود و خانه‌مان می‌شد آخرین ساختمانِ آخرین کوچه. درواقع جوری در شیب زندگی می‌کردیم که وقتی خواهرم اسکیت‌هایش را می‌پوشید و بی‌حرکت می‌ایستاد، در کمتر از سی‌ثانیه می‌رسید سر کوچه؛ و یکی از تفریحات همسایه‌ طبقه‌ی همکف ساختمان‌مان این بود که دختر یک ساله‌اش را بگذارد توی کالسکه و از در حیاط که خارج شد، کالسکه را رها کند و برود تا ابتدای کوچه و آنجا دوباره بگیردش.

 

اگر تجربه‌ی زندگی‌کردن در محله‌ی شیب‌دار را داشته باشید، می‌دانید که زمستان می‌تواند واقعا سخت باشد و برای ما در آن محله، واقعا زمستان‌ها سخت بود اما طبق یک قانون نانوشته که مؤمنانه به آن پایبند بودم، تحت هیچ شرایطی کلاس زبان ملغی نمی‌شد.

 

یک روز از زمستان همان سال‌های ۸۷-۸۸، برف عظیمی آمده بود. پدرم شیفت شب بیمارستان بود و این یعنی تنها وسیله‌ی نقلیه‌مان از خانه خارج شده بود و من و مامان باید با اتوبوس می‌رفتیم کلاس زبان. خانه‌ی ما از آخرین ایستگاه خط ۹۸، به قدر یک خیابان شیب‌دار در یک شب زمستانی دورتر بود. من و مامان به قانون‌های نانوشته مقید بودیم و هرطور که بود خودمان را به ایستگاه رسانده‌ بودیم؛ اما اتوبوس‌ها انگار لای برف‌های خیابان‌های پایین‌تر گیر کرده بودند و هرچه منتظر ماندیم، نمی‌آمدند و داشت دیر می‌شد. ایستگاه در خیابان کم‌‌رفت‌وآمدی مستقر بود و در آن چهل‌وپنج‌دقیقه‌ای که ما منتظر نشسته‌ بودیم، بعید می‌دانم بیش از سه ماشین از آنجا گذشته بودند. ماشین سوم، حلقه‌ی اتصال ما بود؛ یک کامیون نارنجی که مادرم از دور تشخیص داده بود راننده‌اش، همسایه‌ی چند خانه پایین‌ترمان است. ما سوار یک کامیون شده بودیم و هرچند با پانزده دقیقه تاخیر، اما به‌هرحال به کلاس رسیده بودیم و روی قانون نانوشته هیچ خدشه‌ای نیفتاده بود.

 

بزرگ‌تر که شدم، موقعیت‌ها پیچیده‌تر شدند اما باز هم روی قانون نانوشته خطی نیفتاد؛ روزی که مادرم قلبش را عمل کرد، کلاسم را رفتم. وقتی که خواهرم در شهر دیگری عروس شد، برای کل هفته‌ای که منتهی به عروسی می‌شد از موسسه انتقالی گرفتم و در آن شهر، کلاسم را رفتم. قانون نانوشته داشت روانم را پاره‌پاره می‌کرد. دلم می‌خواست با رنگی شبیه سیاهیِ حاصل از محکم فشاردادن مداد ب۶ رویَش خط بکشم و طلسم‌اش را بشکنم اما جادوی قانون نانوشته هم‌چنان منصرفم می‌کرد.

 

آن سال‌ها با خودم می‌گفتم بزرگ که شدم، حتی اگر از گرسنگی بمیرم هم معلم زبان نمی‌شوم ولی وقتی بزرگ شدم، با‌اینکه فاصله‌ی خوبی با احتمال مردن از گرسنگی داشتم، معلم زبان شدم. دلم می‌خواست شغل داشته باشم اما برای یک دانشجوی حقوق تازه‌وارد که علاقه‌ای به کارهای مرتبط با رشته‌اش ندارد، کاری نبود؛ و درست زمانی که باید پول در می‌آوردم تا موقع حساب‌کردن سفارش چای ساده‌ام در کافه‌ها، نگران موجودی باقی‌مانده‌ی حسابم نباشم، مقارن شده بود با تعطیلی تمام اتفاق‌ها و پوشیدن ماسک سه‌لایه و فاصله‌های اجتماعی. در آن روزهای مجازی‌بودن زندگی، جادوی قانونِ نانوشته‌ی سال‌های قبل، نجاتم داد؛ توی خانه می‌نشستم و به بچه‌های مردم که به‌جای خط ۹۸ و کامیون نارنجی و خیابان‌های شیب‌دار، فقط به یک لینک نیاز داشتند تا به کلاس‌شان برسند، زبان انگلیسی درس می‌دادم.

 

جادوی استمرار قانون نانوشته، شغل بی‌دردسری را انداخته بود توی دامنم و در اثنای روزهای مرگ و تعطیلی و‌ بی‌صدایی، دست مؤمنش را رها نکرده بود.

مژده مقیسه
مژده مقیسه

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.